نوشته‌ها

تقدیم به همه شهدای مظلوم عملیات مرصاد

خاطره ای از عملیات مرصاد

به قلم برادر حسین گلستانی

176541_908

این روزهاو شبها مصادف است با سالگرد عملیات غرورآفرین مرصاد که در منطقه غرب جاده کرمانشاه،اسلام آباد نزدیکی سه راهی پل دختر روبروی کارخونه برق گردان حمزه با دوگروهان یک و سه حماسه آفریدند.

یادم میاد با پذیرش قطعنامه من هم بالاخره به حرف پدر ومادرم گوش کردم ونصف دیگه دینم رو کامل کردم. اون موقع ها بچه رزمنده ها میلی نداشتند مراسم عروسی بگیرند و ما هم مستثنی نبودیم. البته اتفاقی تو زندگی ما افتاد که مایه برکت و شادمانی ما شد.

اخوی به ما خبر داد که خودمون روآماده کنیم برای اینکه حضرت امام (ره) پذیرفتند صیغه عقد تعدادی از بچه رزمندگان رو بخونند که ما هم این توفیق رو پیدا کردیم که توی اون لیست باشیم. البته اینو بگم این اتفاق برای دقیقا همون روزهای پذیرش قطعنامه بود.

دل تو دلمون نبود که داریم میریم زیارت حضرت امام. از خوشجالی باورمون نمیشد که پس از سالها انتظار دقیقا همون زمانی که تصمیم به ازدواج گرفتم این توفیق هم نصیب ما شد.

چشم باز کردیم تو جماران بودیم مراحل امنیتی رو پشت سر گذاشتیم و خودمون رو تو حیاط خانه حضرت امام دیدیم. تعدادمون زیاد نبود؛ چند زوج جوان که از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدند تا بهشون اجازه داده بشه برن دستبوسی آقا. دقیقه‌ها به سرعت میگذشت. هممون منتظر بودیم.

راستش زمان یه کمی بیشتر از اونی که فکر میکردیم طول کشید. کم کم داشتیم نگران میشدیم که چرا صدامون نمیزنند. دقایقی بعد شخصی از داخل بیت آقا اومدند روی ایوون خانه وخطاب به ما گفتند:متاسفانه حضرت امام امروز حالشون مناسب نیست و امکان جاری کردن صیغه توسط حضرت آقا امکان پذیر نیست. هممون مات و مبهوت … با کلی آرزو اومده بودیم آقا رو ببینیم. همه گریه میکردند که اون شخص گفت حضرت امام تشریف میارن بیرون توی ایوان خانه مستقر میشن و شما میتونیین آقا رو زیارت کنید اما صخبتی نکنید. همه خوشحال شدیم. صیغه عقد زیاد مهم نیست؛ اینکه چهره اقا رو از نزدیک میدیدیم مایه فخر ومباهات بود. از خوشحالی داشتیم گریه میکردیم که یه خبر خوب دیگه به ما دادند…شما میتوند دست حضرت آقا رو هم ببوسید.

دیگه از این بهتر نمیشد. انتظار ما تموم شد. حضرت امام وارد بالکن شدند. خداییش عظمتی داشتند که نمیشه اونو توصیف کرد. روی صندلی نشستند. به جهره آقا نگاه کردم. متوجه شدم که انگار اصلا تو این دنیای مادی سیر نمیکنند وغم سنگینی روی چهره‌اشون بود که دو سه روز بعد پس از پذیرش قطعنامه فهمیدم اون روز آقا چرا اینقدر گرفته بودند.

جاتون خالی بود. هنوز پس از گذشت سالها از اون خاطره هرموقع به یاد اون روز می افتم لذت میبرم.

قطعنامه پذیرفته شد …منافقین به ایران حمله کردند ..عراقیها هم پررو شدند و از جنوب دوباره به ما حمله ور شدند و همه این خبرها رو از رادیو تلویزیون می‌شنیدم و دل تو دلم نبود و دلم داشت پرواز می‌کرد به سمت جبهه و گردان حمزه؛اما من تازه داماد بودم و فکر نمیکردم کسی راضی بشه اینقدر سریع دوباره برگردم جبهه هر چند خدا روشکر خانواده موافقت کردند و من راهی پادگان دوکوهه شدم.

یادم میاد اینقدر هول بودم هیچی بر نداشتم. یه کتونی اسپورتکس پام بود یه شلوار شیش جیبه بود و یه پیراهن کره ای که تنم بود. شب رسیدم به پادگان و همراه گردان شدم و………..

توی اون جاده پهنی که میرفت اسلام آباد مستقر شدیم. هیچ تجهیزاتی نداشتم دست خالی بودم خب جام که معلوم بود رفتم گروهان یک پیش مهدی خراسانی و اکبر طیبی …..

دیگه گروهان داشت حرکت میکرد به ستون دو به سمت کارخونه برق من هم همینجوری افتادم جلوی ستون و داشتم میرفتم یک دفعه یکی از عقب دست گذاشت رو شونه ام و گفت کجا؟؟

برگشتم دیدم حاج امینی فرمانده باحال گردان بود.

گفت نیومده میخواهی بری کجا با این عجله؟؟

خوش و بشی با هم کردیم و گفت لااقل این اسلحه رو بگیر! حاجی یه کلاشینکف دسته تاشو داشت که خیلی خوشگل بود. اونو به من داد و حرکت کردیم خیلی خوشحال بودم که به عملیات رسیدم …….

هدف ما نابود کردن خودروهایی منافقین بود که توی جاده اسفالته مستقر بودند تا فردا با تمام قوا به کرمانشاه حمله کنند.این عملیات با موفقیت انجام شد. دیگه هوا داشت روشن میشد باید برمی‌گشتیم به موضع خودمون. مجروح ها رو آوردیم اما شهدامون رو تو مرحله اوایل نتونستیم بیاریم …

خب ما کارمون رو با موفقیت انجام داده بودیم و از موضع خودمون نظاره گر خشم منافقین بودیم. با مهدی خراسانی و اکبر طیبی شاهد بودیم وقتی منافقین رسیدند بالای جنازه شهدای ما با قساوت هر چه تمامتر به صورت شهدای ما اسید پاشیدند و با تیغ موکت بری صورت اونا رو دریدند…..

این خلاصه ای از خاطرات عملیات مرصاد بود که تقدیم میکنم به همه شهدای مظلوم عملیات مرصاد

 

«حمزه» گردان تکلیف مداری و استقامت بود

خاطره ای از حاج محمود امینی

ارسال: سلمان محمدی

منبع: پایگاه خبری تحلیلی نسیم سرخس

مسلماً شهادت دوستان و همرزمان حالا در هر سنی که باشند باعث ناراحتی می‌شد، ولی ما باید به تکلیف‌مان عمل می‌کردیم و تا آخرش در راهی که شروع کردیم می‌ایستادیم.

به گزارش نسیم سرخس، گردان اولین رده‌ای بود که یک رزمنده در قالب سازمان رزم در آن هویت می‌یافت.
هرچند رده‌های کوچکتری چون دسته و گروهان هم وجود داشت، اما گردان به نوعی شناسنامه رزمندگان به شمار می‌رفت و هم‌اکنون اگر از یادگاران دوران دفاع مقدس سؤال شود در چه نیرویی حضور داشتند، اولین کلام، ‌معرفی گردان‌شان خواهد بود. اخیراً که در صفحات پایداری روزنامه جوان به شناسایی و معرفی دو گردان مالک اشتر و عمار یاسر از لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) پرداختیم و گفت‌وگویی نیز با فرماندهان این گردان‌ها سرداران نصرت‌الله اکبری و محمدرضا یزدی انجام دادیم، این بار به سراغ سردار محمود امینی فرمانده گردان حمزه سید‌الشهدا (ع) رفتیم که در پرونده کاری‌اش فرماندهی گردان‌های خندق، مسلم و کمیل را نیز دارد. این تعدد فرماندهی بر چند گردان هر کدام ماجراهایی دارد که در گفت‌وگو با امینی به آنها پرداختیم و در این رهگذر سری نیز به حال و هوای بچه‌بسیجی‌های گردان حمزه سیدالشهدا(ع) زدیم.

گویا شما در طول دفاع مقدس و البته در دوره‌های مختلف فرماندهی چهار گردان حمزه، خندق، مسلم و کمیل را برعهده داشته‌اید، تعلق خاطرتان بیشتر به چه گردانی است؟

حضور در جمع رزمنده‌های آن دوران حال و هوایی تکرار نشدنی دارد که نمی‌توان فرق زیادی بین‌شان گذاشت اما از جهت مدت حضورم در گردان حمزه و اینکه حمزه آخرین گردانی بود که سمت فرماندهی‌اش را داشتم، شاید بتوانم بگویم خودم را بیشتر یک گردان حمزه‌ای می‌دانم. به ترتیب بنده از برج ۱۰ سال ۶۱ تا اردیبهشت سال ۶۲ فرمانده گردان خندق بودم. از خرداد ۶۲ تا اسفند همین سال فرمانده گردان مسلم، از خرداد ۶۳ تا اسفند ۶۳ فرمانده گردان کمیل و نهایتاً از خرداد ۶۴ تا فروردین ۶۷ فرماندهی گردان حمزه را برعهده داشتم که به خاطر شرایط خاص اواخر جنگ، دوباره بحث تیپ‌های محوری به میان آمد و در این سال فرمانده تیپ محوری شدم و دو سه ماه آخر جنگ را در همین سمت انجام وظیفه می‌کردم.

ادامه مطلب

آلبوم مجتبی میرزایی

image_052

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: حاج محمود امینی، ؟، سید محمد مجتهدی، محمود اروج زاده، ؟

ردیف نشسته: ؟، شهید سلطانی، ؟

آلبوم گردان حمزه

3096

از راست به چپ: قاسم کارگر، حاج محمود امینی

سمت چپ عکس: شهید احمد احمدیزاده، حسین گلستانی