نوشته‌ها

آلبوم مهدی صاحبقرانی

Sahebghereny-Photo-147

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: ؟، شهید حسین چراغعلی، ؟، ؟، باقری

ردیف نشسته: ؟، ؟، ؟

آلبوم گردان حمزه

2403از راست به چپ: بهمن نفیسی، باقری

عملیات والفجر ۸ (قسمت آخر)

خاطره ای از عملیات والفجر ۸

به روایت: عباس اسکندرلو

به جهت حجم نسبتاً کوچک منطقه‌ای که به گردان سپرده شده بود، صلاح دانسته نشده بود که تمام گردان جلو باشند. فقط گروهان یک در خط مقدم مستقر شد و بقیه از جمله ما مقداری عقبتر به عنوان پشتیبانی مستقر شدیم. سنگری را که ما مستقر شدیم، در کنار سنگر فرماندهی لشگر بود که برادر بزرگوارمان شهید دستواره به همراه بیسیم‌چی‌ها و پیک لشگر و تعدادی دیگر مستقر بودند.

عباس اسکندرلو شهید حاج حسین اسکندرلو آلبوم عباس اسکندرلو

از راست به چپ: شهید حاج حسین اسکندرلو، عباس اسکندرلو

این سنگر تقریبا سوله مانند بود که یک لودر آمد و مقداری خاک روی سنگر ریخت. چون فاصله اندکی با خط داشتیم گاهی مواقع خمپاره‌های دشمن در نزدیکی ما منفجر می‌شد. پس بایستی یک مقدار امنیت بالا باشد. از نکات جالب این بود که دیدم یکبار هم خود شهید دستواره پشت لودر نشسته و داشت روی سنگرها خاک میریخت. در این اثنا بود که یکبار این شهید بزرگوار من را دید و گفت برادر شما …. نگذاشتم حرفش کامل بشود و گفتم بله …درسته … من اخوی حاج حسین هستم … (همیشه از این برخوردها بود …) و بعد خودش اشاره به برادرش (شهید حسین دستواره) کرد و گفت … ولی ما زیاد شبیه هم نیستیم.

گروهان دو دسته یک

2692

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: شهید حاج کیانی، شهید میرآخوری، باقری، شهید آخوندی، ؟، شهید گرجی، شهید حجت الله حسینی، شاهری، صلواتیان، اکبر حسین زاده

ردیف نشسته: اکبر طیبی، علی ذوالفقاری، ؟، بهمن نفیسی، شهید علی اکبری، شهید سید حسن احراری

شهادت هنر مردان خداست

به یاد شهید حسین عرب کرمانی

به روایت: اصغر محبی

63_thumb1

از راست به چپ: ؟، بهرامی، شهید عربشاهی، شهید حسین عرب کرمانی، باقری، عباس اسکندرلو

مکان: دهکده حضرت رسول (ص)، چنانه

زمان: قبل از عملیات والفجر ۱

«خوندن خاطرات عملیات والفجر مقدماتی من برد تو حال هوای اون شب .

یادم اومد که اون لحظاتی که خمپاره ها مثل بارون روی سرمون می باریدند و لحظه به لحظه بر تعداد شهدا افزوده می شد ، من، عباس اسکندرلو، محمد ستوده، داود مجیدی، محمدرضا مسجودی و علی باقری که هممون توی یک چادر باهم زندگی کرده بودیم ، زیر اون گلوله ها هم توی سینه کش خاکریز هر لحظه انتظار شهادت را می کشیدیم و شهید حسین عرب کرمانی بالای سرما همش در تردد بود و روحیه میداد.

یک گلوله خمپاره درست بالای سر من و محمد ستوده منفجر شد و کوهی از خاک را روی سرما ریخت. وقتی سرمون رو از خاک بیرون کشیدیم، دوتا از برادران در سمت راست ما شهید شده بودند، اسمشان یادم نیست. در همین لحظه شهید حسین عرب کرمانی نزدیک اومد که اوضاع رو ببینه، یکباره یک خمپاره دیگه اومد و درست در یک قدمی ما منفجر شد.

ىادمه وقتی خمپاره داشت سوت می کشید عرب کرمانی درحال نشستن بود، وقتی سربلند کردیم عرب کرمانی روی سینه کش روبروی شیار پرتاب شده بود و فقط دوتا پا ازش باقی مونده بود.

جلیل هنوز زنده بود اومد پرسید عرب کو؟

نشونش دادیم. رفت از تو جیبش وصیتنامه اش رو درآورد و لحظاتی بعد هم که خودش به خیل شهدا پیوست.
خداوند به ما توفیق پیروی از راه شهدا را عنایت نماید.»