نوشته‌ها

لطفا در شناسایی همرزمان ما را یاری نمایید

آلبوم مجتبی میرزایی

image_151

از راست به چپ: مجید صفار، مجتبی میرزایی، محمد پارسایی

آلبوم مجتبی میرزایی

image_149

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: محمد رضا فراهانی، مجتبی میرزایی، حسین گلستانی، شهید قاسم یاراحمد

ردیف نشسته: شهید عباس فولادی، مجید صفار، محمد پارسا

آلبوم مجتبی میرزایی

از راست به چپ: عزیزی، مجتبی میرزایی، مجید صفار، ناصر رخ

عطر تی رز

2833

از راست به چپ: خسرو تاجیک، شهید نورالله پازوکی، محمد لاروبی

«یادمه روزای اولی که وارد گردان شدم از تهران با خودم یک شیشه عطر تی رز که سوغاتی ِ پسر خاله عزیزم محمد پارسائی (از نیروهای گردان در عملیات مرصاد) از مشهد بود رو به همراه برده بودم. وقت مغرب بود داشتیم برای نماز جماعت می رفتیم که یادم افتاد خوبه از این عطر بزنیم و بعد به نمازخانه برویم. اون روزا اسفند سال ۶۶ بود و چون گردان نیروی زیادی نداشت، برخی از دوستان ِ ارکان گروهانها از جمله شهید پازوکی، برادر جنیدی و برادر آشتاوی، آقا مصطفی خرسندی و دیگران هم در اردوگاه آناهیتا با ما در اتاق مخابرات بودند.

وقتی عطر رو برداشتم بزنم و می خواستم به آقا مجتبی میزرائی هم بدهم در راهرو، شهید پازوکی رو دیدم و استفاده از عطر رو به ایشان تعارف کردم. در عطرها معمولا از الکل صنعتی استفاده میشه و به لحاظ شرعی ایرادی برای استفاده از آنها نیست، اما شهید پازوکی که بنا به فرموده ی حضرت امام (ره) بغض و کینه ی انقلابی اش را علیه آمریکا در دل نگاه داشته بود، بسیار جدی و مصمم گفت: آمریکائی که نیست؟اگر آمریکائی باشه من نمی زنم.

گفتم: نه ، مالزیائی هستش.

گفت باشه، پس عیبی نداره، گرفت و استفاده کرد.

رفتار این شهید عزیز در اون لحظه برام خیلی جالب بود. خداوند تمامی شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس رو با سالار شهیدان، حضرت ابی عبدالله الحسین محشور گرداند و ما را از شفاعت آنها برخوردار کند، همچنانکه عزت و سربلندی ما و این نظام مقدس بیشتر از هر چیز ثمره ی ایثار و مجاهدت آنها و حضرت امام (ره) هستش.

التماس دعا.»

— مجید صفار

بسیجی در دفاع مقدس

Sahebghereny-Photo-104

از راست به چپ: مجید صفار، مهدی صاحبقرانی

«این عکس مربوط به بعد از بمباران هوائی است که در یکی از قرارگاه های تاکتیکی در غرب در نزدیکی خط (بنظرم در منطقه شیخ صله یا شیخ صالح)، هنگام ظهر صورت گرفت. در این بمباران تعدادی از نیروهای گردان و بیشتر از گردان حمزه (س)، نیروهای دو گردان دیگر از لشگر ۲۷ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. هنگام ظهر برای وضو رفتیم تا محل تانکرهای آب و در بازگشت، ناگهان صدای غرش هواپیماها را از بالای سرمان شنیدیم. یک لحظه تا سرم رو بالا گرفتم، دیدم اوه اوه چه خبره، انگار مثل نقل و نبات داره بمب می آد، روی سر که چه عرض کنم، توی گلومون! اصلاً نفهمیدیم چی شد، خواسته یا ناخواسته همگی روی زمین شیرجه رفتیم. سیاهی ِ روی بازوی دست راستم در عکس مربوط به همون خیز رفتن روی زمینه. در جیبم یه حبه قند بود که وقتی خیز رفته بودم روی زمین، باعث زخم شدن ِ روی ِ ران پایم شد.
ادامه مطلب