نوشته‌ها

ان ربک لبالمرصاد

به مناسبت بزرگذاشت سالروز عملیات مرصاد

ارسال عکس: محمد پازوکی

20160719_221454 [366734]

عملیات مرصاد

 

این فیلم قبل از عملیات مرصاد گرفته شده است.

نام برادر طحانی در این فیلم اشتباها به نام آقای مقدسی اعلام شده است.

سفر به تاریخ – منطقه عملیاتی مرصاد

        DSC_1204

کارخانه برق واقع در سه راه اسلام آباد غرب – محور درگیری عملیات مرصاد که جان پناه تعدادی از نیروهای منافقین برای درگیری با نیروهای گردان حمزه در زمان عملیات مرصاد بوده است.

DSC_1207سه راه اسلام آباد روبروی تپه گچی – زمان درگیری گروهان دو از گردان حمزه، منافقین به سمت این تپه متواری شدند و از این قسمت به سمت نیروهای گردان حمزه شلیک می کردند.

DSC_1217مهدی خراسانی – روبروی کارخانه برق

محل شهادت شهید مهدی تاجیک و تعدادی از نیروهای بسیچی و سپاهی گردان حمزه که در صحنه درگیری با منافقین کوردل به شهادت رسیدند.

DSC_1236یادمان عملیات مرصاد – کنار تنگه چهار زبر

WP_20150323_063

WP_20150323_062

WP_20150323_061

WP_20150323_056 - Copyماکت عملیات مرصاد

WP_20150323_054 - Copy

WP_20150323_053 - Copy

WP_20150323_052 - Copy

WP_20150323_048 - Copy

یادبود ذاکرین و مداحان شهید شهر تهران

به روایت حسین گلستانی

81127826353513542845

شب  شام غریبان شهادت امام سجاد علیه السلام مراسمی در حسینیه شهید حاج همت تهران تحت عنوان یادبود ذاکرین و مداحان شهید شهر تهران برگزار شد.

جای همه دوستان خالی البته حاج اقا امینی فرمانده محترم گردان هم حضور داشتند.خاطرات خیلی جالبی از مداحان شهید گفته شد..چون بعداز جنگ این اولین بار بود که به این عنوان مراسمی برگزار میشد خیلی از بچه های قدیمی لشگر هم اومده بودند گه همرزم شهید همت و متوسلیان خاطرات جالبی رو بیان کردند ازجمله شیخ حسین انصاریان فرمودند……در مشهد قرار بود با شهید غلامعلی رجبی در روز عرفه مشترکا دعا رو بخونیم که شهید غلامعلی بطور ناگهانی به من گفت که باید برم و به عملیات مرصاد برسم دعا رو نخونده عازم جبهه شدند وقتی توی گردان ازش میپرسند که چطور شد اومدی گفته بود توی برنج ته دیگش از همه چیزش خوشمزه تره من اومدم اون ته دیگه رو بخورم که تو همون عملیات اخر یعنی مرصاد شهید میشن…………

حاج عباس برقی هم تعریف میکردند شهید متوسلیان یکروز به حاج عباس میگه ……..دیشب یک نفر با لباس فرم سپاه اومد جلوی چادر به من گفت حاج احمد غصه نخور تو عملیات فتح المبین پیروز میشین بعدا میری لبنان و دیگه از اونجا بر نمیگردی حاج عباس میگه ما اینو جدی نگرفتیم و اصلا یادمون رفت تو عملیات پیروز شدیم و بعدا رفتیم سوریه واماده پیکار با صهیونیستها که حضرت امام پیام دادند راه قدس از کربلا میگذره و ما قرار شد برگردیم توی لبنان مقری داشتیم با وسایلی که باید بر میگردوندیم

هر چی به حاج احمد گفتیم که شما نرو بچه ها میرن همه چیز رو جمع و جور میکنند گوش نکرد یه قران کوچیک داشت باز کرد و خوند و گفت خودم باید برم و رفت………..

ما منتظر موندیم چند ساعت شد چند روز یکدفعه من یاد حرفهای اون روز حاج احمد افتادم که به من گفته بود و من تا حالا فراموش کرده بودم با خودم گفتم چه جوری به شهید همت بگم…وقتی گفتم شهید همت خیلی ناراحت شد و گفت چرا زودتر نگفتی اماده رفتن به ایران بشین حاج احمد دیگه بر نمیگرده ایران اون هر چی بگه درسته واون شخص با لباس فرم که این وعده رو به حاج احمد داده بود حتما …………….

خلاصه مجلس خیلی خوبی بود انشاالله باز هم تکرار بشه

شادی روح همه شهدا صلوات

تقدیم به همه شهدای مظلوم عملیات مرصاد

خاطره ای از عملیات مرصاد

به قلم برادر حسین گلستانی

176541_908

این روزهاو شبها مصادف است با سالگرد عملیات غرورآفرین مرصاد که در منطقه غرب جاده کرمانشاه،اسلام آباد نزدیکی سه راهی پل دختر روبروی کارخونه برق گردان حمزه با دوگروهان یک و سه حماسه آفریدند.

یادم میاد با پذیرش قطعنامه من هم بالاخره به حرف پدر ومادرم گوش کردم ونصف دیگه دینم رو کامل کردم. اون موقع ها بچه رزمنده ها میلی نداشتند مراسم عروسی بگیرند و ما هم مستثنی نبودیم. البته اتفاقی تو زندگی ما افتاد که مایه برکت و شادمانی ما شد.

اخوی به ما خبر داد که خودمون روآماده کنیم برای اینکه حضرت امام (ره) پذیرفتند صیغه عقد تعدادی از بچه رزمندگان رو بخونند که ما هم این توفیق رو پیدا کردیم که توی اون لیست باشیم. البته اینو بگم این اتفاق برای دقیقا همون روزهای پذیرش قطعنامه بود.

دل تو دلمون نبود که داریم میریم زیارت حضرت امام. از خوشجالی باورمون نمیشد که پس از سالها انتظار دقیقا همون زمانی که تصمیم به ازدواج گرفتم این توفیق هم نصیب ما شد.

چشم باز کردیم تو جماران بودیم مراحل امنیتی رو پشت سر گذاشتیم و خودمون رو تو حیاط خانه حضرت امام دیدیم. تعدادمون زیاد نبود؛ چند زوج جوان که از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدند تا بهشون اجازه داده بشه برن دستبوسی آقا. دقیقه‌ها به سرعت میگذشت. هممون منتظر بودیم.

راستش زمان یه کمی بیشتر از اونی که فکر میکردیم طول کشید. کم کم داشتیم نگران میشدیم که چرا صدامون نمیزنند. دقایقی بعد شخصی از داخل بیت آقا اومدند روی ایوون خانه وخطاب به ما گفتند:متاسفانه حضرت امام امروز حالشون مناسب نیست و امکان جاری کردن صیغه توسط حضرت آقا امکان پذیر نیست. هممون مات و مبهوت … با کلی آرزو اومده بودیم آقا رو ببینیم. همه گریه میکردند که اون شخص گفت حضرت امام تشریف میارن بیرون توی ایوان خانه مستقر میشن و شما میتونیین آقا رو زیارت کنید اما صخبتی نکنید. همه خوشحال شدیم. صیغه عقد زیاد مهم نیست؛ اینکه چهره اقا رو از نزدیک میدیدیم مایه فخر ومباهات بود. از خوشحالی داشتیم گریه میکردیم که یه خبر خوب دیگه به ما دادند…شما میتوند دست حضرت آقا رو هم ببوسید.

دیگه از این بهتر نمیشد. انتظار ما تموم شد. حضرت امام وارد بالکن شدند. خداییش عظمتی داشتند که نمیشه اونو توصیف کرد. روی صندلی نشستند. به جهره آقا نگاه کردم. متوجه شدم که انگار اصلا تو این دنیای مادی سیر نمیکنند وغم سنگینی روی چهره‌اشون بود که دو سه روز بعد پس از پذیرش قطعنامه فهمیدم اون روز آقا چرا اینقدر گرفته بودند.

جاتون خالی بود. هنوز پس از گذشت سالها از اون خاطره هرموقع به یاد اون روز می افتم لذت میبرم.

قطعنامه پذیرفته شد …منافقین به ایران حمله کردند ..عراقیها هم پررو شدند و از جنوب دوباره به ما حمله ور شدند و همه این خبرها رو از رادیو تلویزیون می‌شنیدم و دل تو دلم نبود و دلم داشت پرواز می‌کرد به سمت جبهه و گردان حمزه؛اما من تازه داماد بودم و فکر نمیکردم کسی راضی بشه اینقدر سریع دوباره برگردم جبهه هر چند خدا روشکر خانواده موافقت کردند و من راهی پادگان دوکوهه شدم.

یادم میاد اینقدر هول بودم هیچی بر نداشتم. یه کتونی اسپورتکس پام بود یه شلوار شیش جیبه بود و یه پیراهن کره ای که تنم بود. شب رسیدم به پادگان و همراه گردان شدم و………..

توی اون جاده پهنی که میرفت اسلام آباد مستقر شدیم. هیچ تجهیزاتی نداشتم دست خالی بودم خب جام که معلوم بود رفتم گروهان یک پیش مهدی خراسانی و اکبر طیبی …..

دیگه گروهان داشت حرکت میکرد به ستون دو به سمت کارخونه برق من هم همینجوری افتادم جلوی ستون و داشتم میرفتم یک دفعه یکی از عقب دست گذاشت رو شونه ام و گفت کجا؟؟

برگشتم دیدم حاج امینی فرمانده باحال گردان بود.

گفت نیومده میخواهی بری کجا با این عجله؟؟

خوش و بشی با هم کردیم و گفت لااقل این اسلحه رو بگیر! حاجی یه کلاشینکف دسته تاشو داشت که خیلی خوشگل بود. اونو به من داد و حرکت کردیم خیلی خوشحال بودم که به عملیات رسیدم …….

هدف ما نابود کردن خودروهایی منافقین بود که توی جاده اسفالته مستقر بودند تا فردا با تمام قوا به کرمانشاه حمله کنند.این عملیات با موفقیت انجام شد. دیگه هوا داشت روشن میشد باید برمی‌گشتیم به موضع خودمون. مجروح ها رو آوردیم اما شهدامون رو تو مرحله اوایل نتونستیم بیاریم …

خب ما کارمون رو با موفقیت انجام داده بودیم و از موضع خودمون نظاره گر خشم منافقین بودیم. با مهدی خراسانی و اکبر طیبی شاهد بودیم وقتی منافقین رسیدند بالای جنازه شهدای ما با قساوت هر چه تمامتر به صورت شهدای ما اسید پاشیدند و با تیغ موکت بری صورت اونا رو دریدند…..

این خلاصه ای از خاطرات عملیات مرصاد بود که تقدیم میکنم به همه شهدای مظلوم عملیات مرصاد

 

آلبوم شهید نورالله پازوکی

37373521062910570574

از راست به چپ:

ردیف ایستاده: محمود یزدانی، خسرو تاجیک، حسین پناهی، شهید نورالله پازوکی

ردیف نشسته: رجب قربانی، احمد شیخ سفلا، علی خرمجو

«یادش بخیر وقتی با نورالله و مهدی خراسانی و اکبر طیبی و خسرو تاجیک و محمود برنا تو چادر گروهان مخصوصا اردوگاه کوزران دور هم جمع میشدیم مخصوصا قبل از عملیاتها نمیدونم چرا این حس خوب تو وجود بچه ها بیشتر تحریک میشد که با حرکات و شوخی ها وحرفهای قشنگ قشنگشون عامل بالا بردن روحیه بچه ها میشدند.

یکی از این بچه های باحال و واقعا شوخ که به قول بچه ها اصلا به قیافه اش نمیخورد که اونجوری باشه همین نورالله خودمون بود؛ بعضی موقع ها یه حرفهایی میزد و یه شوخیهایی میکرد که من از بس میخندیدم می افتادم وسط چادر………..بگذریم….

نورالله خیلی دل صافی داشت. خیلی بی ریا وخالص بود. پشت اون چهره خندانش همیشه یه غمی داشت و.اون اینکه جنگ داشت تموم میشد و اون شهید نشده بود. اون با بهروز پازوکی و حسین خلیلی و محمد مجازی و بقیه بچه هایی که یه جورایی جا مونده بودند بالاخره به دست شقی ترین افراد یعنی منافقین کوردل در عملیات مرصاد شهید شدند……..

یادشون بخیر و روحشون شاد …»

— حسین گلستانی

آلبوم شهید اسدالله پازوکی

«این برادران عزیز که بیرون چادر گردان ایستادند و عکس یادگاری گرفتند؛ از راست شهید میراخوری میباشد که از اخلاق خوبش و چهره مهربونش هر چی بگیم کم گفتیم در عملیات والفجر هشت شهید شد .

نفر بعدی علی اقای اقبالی هستند که به رییس علی معروف بودند از باز مانده های سرافراز جنگ و یکی از فرمانده هان باحال فهیم و خوش اخلاق گردان بودند.

نفر سوم هم که دیگه از دوست داشتنی بودنش هر چی بگم کم گفتم، شهید بهروز پازوکی اخوی شهید اسدالله پازوکی میباشند که تو عملیات مرصاد شهید شدند .یاد همشون بخیر»

— حسین گلستانی