نوشته‌ها

اورژانس شیخ صله

View album

وضعیت اورژانس شیخ صله که زمانی پذیرای بهترین یاران دفاع مقدس بود

(۲۳ سال پس از پایان جنگ تحمیلی)

ارسال توسط برادر محمود رحیمی پور

* لطفا برای مشاهده تصاویر در اندازه بزرگتر، بر روی عکسها کلیک کنید

شیخ صله

‏_‏0801SI8533351

تصاویری از شیخ صله

( این تصاویر کمی جلوتر از مکانی است که شما عکسی از رزمندگان را روی سایت قرار دادید )

پ.ن. مهدی برزی

این عکسا رو آقای رحیمی پور ارسال کردند و منظورشون فکر کنم این پست باشه:

آلبوم مهدی صاحبقرانی

در صورت کلیک بر روی عکسها می توانید آنها را در سایز بزرگتر مشاهده نمایید.

اورژانس شیخ صله

SI8531221

شیخ صله
بهار ۸۸
در این دشت یک اورژانس وجود دارد که در زمان جنگ خدمات ارزنده ای را به رزمندگان ارائه می نمود . بعد از جنگ توجهی به این اثر و خاطره بزرگ نشد و حتی آهن الات آن برای مزاید به مناقصه گذاشته شد اما خوشبختانه جلوی این کار گرفته شد و اکنون این اثر که در زیر زمین  است و دهانه آن سالم، کمی توجه می خواهد تا دوباره مثل اولش شود.
از همه ی یادگاران دفاع مقدس که علاقمند به بازسازی این اثر دفاع مقدس می باشند و می توانند به نحوی ما را در بازسازی این یادمان  یاری کنند صمیمانه دست یاری به سویش بلند میکنیم و منتظر کمک و پیشنهادتان هستیم  .

           ۰۹۱۸۳۳۶۹۵۸۷      محمود رحیمی پور
( البته عکس کنونی از درون اورژانس را انشاء الله براتون می فرستم )

پ.ن. مهدی برزی

این عکس رو همراه با توضیحات، برادر رحیمی پور برام فرستادند و بنا به وظیفه اون رو پست کردم تا شاید انشالله کمکی باشه برای بازسازی این منطقه جنگی.

سنگریزه

خاطره ای از شهید عظیمی

به روایت: خلیل نقیب زاده

توی شیخ صالح که قبل از عملیات بیت المقدس ۴ مستقر بودیم، دائماْ شیطونی می‌کردیم. مثلاْ روی یه تپه لم داده بودیم و یکدفعه یکی با سنگ ریز می‌زد به نفر روبروی خود (شما فرض کنید ۱۰ نفر آدم یه طرف و ۱۵ نفر آدم دیگر در مقابلشان یا نشسته‌ یا لم داده‌ بودند). یکدفعه یک نفر با یک سنگ ریزه می‌زد به نفر مقابل خود، خب متقابلاْ او همچنین عملی را با یک سنگ ریزه دیگه جواب می‌داد. یواش یواش این عمل تبدیل می‌شد به پرتاب سنگهای بزرگ از سمت مقابل و نهایتاْ با سنگ بدنبال هم کردن و بعد هم کلی خندیدن…

اما در چنینن موقعیتی شهید عظیمی در گوشه‌ای مشغول درس خواندن بود و خود را برای کنکور رشته پزشکی آماده می‌کرد. راستش همیشه وقتی او را می‌دیدم، کمی به فکر فرو می‌رفتم و کلی سوال برام پیش می‌اومد…

… تا اینکه شهید عظیمی تو عملیات بیت المقدس ۴ شهید شد.

سفره هفت سین

خاطره ای از سفره هفت سین نوروز ۶۷

به روایت: خلیل نقیب زاده

قبل از عید ۱۳۶۷ گردان آمد تو شیخ صالح. عجب منطقه قشنگ و سرسبزی!

داشت سال تحویل می‌شد. شهید حسین خلیلی مسئول دسته ما دو تا پوکه توپ ۵۷ (مهمات ضدهوایی به شکل توپ دور برد) رو داد دست من و گفت: برو این‌ها را پر گل کن تا بذاریم سر سفره هفت سین. من هم گفتم: چشم! با حسن بشارت‌نیا زدیم به دشت. کلی گشتیم و صفا کردیم و گل چیدیم. چند لحظه نشستیم. به حسن گفتم: پسر! این گل‌ها اصلاْ بو نداره، من یه فکری کردم. گفت: چی؟