خبر رحلت امام (ره)
بمناسبت بیست و دومین سالگرد ارتحال امام عزیز
به روایت: محسن امامی
وقتی خبر رحلت حضرت امام رو شنیدم نتونستم طاقت بیارم. کوله پشتی زمان جنگ رو برداشتم و اعزام انفرادی گرفتم رفتم دوکوهه. اون موقع چون گردان پدافندی داشت اعزام انفرادی میدادند. اونجا متوجه شدم که گردان در منطقه پاسگاه زید مشغول پدافند منطقه هست. به وسیله خودرویی که به اونجا میرفت همراه شدم وغروب بود که رسیدم اونجا.
وقتی از ماشین پیاده شدم و دوباره بچهها رو تو اون لباس خاکیهای زمان جنگ دیدم دلم گرفت. غروب اونجا هم که عجب غم انگیز و دلگیر بود. بیاختیار با بچهها گریه میکردیم تعداد دیگهای از بچههای زمان جنگ هم که طاقت شنیدن خبر وفات حضرت امام رو نداشتند اومده بودند اونجا و بالاخره جمعمون جمع بود. شب زیارت عاشورای باحالی خونده شد و توی همون چادرها خوابیدیم.
شب خواب عجیبی دیدم اما همون جا تو خواب هم معنی اون رو درک کردم.
خواب دیدم…
پادگان دوکوهه هست. طبق معمول اذان از بلندگوی حسینیه حاج همت داره پخش میشه. بچهها با عجله دارند میرن سمت حسینیه. من هم دوان دوان به سمت حسینیه رفتم. سریع در داخل حوض جلوی حسینیه تجدید وضو کردم و داخل شدم وای خدای من چه خبره؟؟؟ همه شهدا که اینجا هستند فخرالدین.. گلستانی.. اصفهانی.. قابل.. و…….. همه ایستادند و اقتدا کردند. باخودم گفتم بذار ببینم امام جماعت کیه؟ سر رو تا اونجا که میتونستم بالا آوردم. به به!! چه شخص نورانی امام جماعت این شهدا شده! فوری شناختم. حضرت امام خمینی بود. چقدر نورانی بود. اون عمامه خوشگلش رو هم یه مقداری بر روی شانه انداخته بود. امام تکبیره لاحرام گفت. تا اومدم اقتدا کنم، امام رکوع رفت؛ تا اومدم برم رکوع، امام رفت سجده؛ تا اومدم سجده برم، شنیدم حضرت امام گفت السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته. آه و افسوسم بلند شد. دقت کردم دیگه اثری از شهدا و حضرت امام نبود. من مانده بودم و … تازه فهمیدم که من از جنس اونا نبودم! تموم شد اون سفره رنگین شهادت و امام شهدا هم به شهدا پیوست.
روح امام وشهدا شاد با نثار صلوات.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.