محمدرضا ؟
«خدایا از سکون و سکوت مرداب متنفرم،
چون رودی پرخروش روانهام ساز تا به کرانه دریای عشق برسم.»
بسم الله الرحمن الرحیم
فَاطِر السَّمواتِ و الاَرض اَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنیا وَ الاَخِرَه تَوَفَّنی مُسلِمَا وَ اَلحِقنِی بِالصَّالِحیِن
با درود و سلام و عرض ارادت خدمت بقیه الله روحی له الفدا و تمامی اجداد طیبین و طاهرینش و درود بر نائب بر حقش امام امت و پیروان و محبانش بخصوص شهیدان و جانبازان و اسیران و خانوادههای این عزیزان، آنان که هدایت را در خط امام یافتهاند و رستگاری را در پیروی از فرامینش دیدهاند.
امروز کتابی به وسعت تاریخ در پیش چشم مصور است و پر است از خواندنیها اما به شرط بینایی دل و روان و بدبخت ما که کوریم و نمیبینیم و این دفتر که برگی از کتاب بزرگ تاریخ است و بر مظلومیت پیروان حق گواه، خطوطش دستخط تاریخنویسانی است که با خون خویش مسیر تاریخ را از انحراف به صراط المستقیم عوض کردهاند و هر کلامش فریادگر مظلومیت حقجویان است؛ آنان که هستی خویش را هدیه کردند و نیستی و فنا را گزیدند تا به بقا رسیدند. آری این دفتر سندی است معتبر از تاریخ عشق و محبت و ایمان و معرفت؛ دفتری که برگ برگ آن حکایتی است از هدایت هدایتیافتگان و هر صفحهاش نوری است برای تاریکدلان اما کو طالب روشنایی؟ کجاست خواهان هدایت؟ مگر نه اینکه خود ما مدعی این مسلک و مرامیم؟ پس چرا هنوز که هنوز است در ظلمت منیتها و در تاریکی عجب و غرور، مردگی را به جای زندگی پنداشتهایم، دست به گریبان همه چیز داریم برای فرار از مردن و غافل که به سوی مرگ میتازیم، با دلی مرده و روحی افسرده.
مثل ما چون چارپای سنگ آسیاست که به دور سنگی میچرخد با این فرق که او به امید خوراک بیشتر و بیچاره من که فکر میکنم در حال پیشرفت و تکامل هستم و هر روز که بیشتر میتازیم، مغرورتر و متکبرتر و محجوبتریم.
پروردگارا! با وجود این همه شمع که خورشیدوار راه را روشن کردهاند پس چرا هنوز در ضلالتیم؟
خدایا! روزی با عزیزانی چون میرآخوری و گلستانی و امیریفر و دیگران هم سفره و هم پیاله بودیم؛ امروز فاصله من با آنها از زمین تا آسمان است.
ای خدای بزرگ! مگر نه این که دیگر چهره پر از محبت و لبهای همیشه خندان شهید میرآخوری را نمیبینم؟
و مگر نه اینکه دیگر صدای محزون از غم عشق شهید گلستانی به گوشمان نمیرسد؟
و مگر نه این که چهره پرصلابت و مطمئن شهید امیریفر را دیگر نمیبینم؟
و ای خدای مهربان! مگر نه اینکه جای شهید پازوکی را خالی میبینم؟
ای خدای بزرگ با این همه به چه چیز خود مینازم و چرا اینهمه مغرورم؟
والسلام
اردوگاه کوزران با یاد شهیدان
۶۵/۵/۲۲
به این امید که از شر صاحب دفتر راحت بشوم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خدایا میدانم در ماندن گندیدن است و از گندیدن متنفرم اما هنوز ماندهام و شاید هم گندیدهام
خدایا از سکون و سکوت مرداب متنفرم، چون رودی پرخروش روانهام ساز تا به کرانه دریای عشق برسم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.