رؤیای صادقه

خاطره ای از شهید فخرالدین مهدی برزی

به روایت: محسن امامی

تابستان ۶۶ وقتی نیروهای گردان حمزه به مرخصی رفته بودند، فخرالدین برای مدت کوتاهی به گردان عمار رفت. مسئول دسته اونها برادر کردآبادی بود .فخرالدین ازبس دوست داشتنی بود موقع خداحافظی از اون گردان اکثر دوستهاش ناراحت بودند مخصوصا برادر کردآبادی. این گذشت تا عملیات بیتالمقدس ۲ شب قبل ازعملیات با فخرالدین رفتیم چادرهای گردان عمار که شب گذشته عملیات کرده بودند از رفیقهامون خبردار بشیم. بچه ها گفتند کردابادی شهید شده. چهره برزی رو نگاه کردم. انگار ناراحت و شاید حسادت میکرد. شب در خواب شهید کردابادی را دیدم خیلی خوشگل شده بود. موهاش رو به یکسمت شانه کرده بود و خندان به من میخندید یکدفعه گفت به برزی بگو فردا شهید میشه و میهمان ماست. فردا صبح هرکاری کردم نتونستم با خودم کنار بیام و این مطلب رو به برزی بگم. شاید غرور میگرفتش و من مانع اوج گرفتنش به سوی خدا میشدم. وای چه حسی داری وقتی میدونی با یک شهید داری راه میری، غذا میخوری، میخندی،  شوخی میکنی و در عین حال میدونی همین امشب در کنارت شهید میشه. آن شب این اتفاق کاملا عینیت پیدا کرد.

فخرالدین بالای کانال چند تا تیر خورد و با صورت داخل کانال افتاد.  سرش رو بالا گرفتم و آروم آروم گلهای صورتش رو پاک کردم . هنوز بعد از ۲۲ سال چهره زیباش در نظرم  نور افشانی میکنه و آرزو میکنم برای من هم از این خوابها ببینند.

1 پاسخ
  1. مصطفی
    مصطفی گفته:

    با سلام لطفا تلفن اقای امامی را در صورت امکان به من بدهید من برادر شهید عباس کردآبادی هستم میخواستم خاطرات دیگری , ویا عکس اگر دارند از ایشان بگیرم
    —————
    سلام
    ایمیل ایشون
    emamimohsen64@yahoo.com
    میتونید از این طریق باهاشون تماس بگیرید
    موفق باشید
    روح شهید بزرگوارتون شاد

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.