شهید فراتر از زمان و مکان است
خاطره ای از شهید حاج حسین اسکندرلو
به روایت: عباس اسکندرلو (برادر شهید)
با اینکه این ایام در سالگرد عملیات غرور آفرین خیبر هستیم، حیف است که خاطره ای از اخوی شهید نداشته باشم.
در بحبوحه عملیات خیبر بود که من در تهران بودم و حدود دو سه ماهی بود که از کردستان آمده بودم و مجبور بودم که عقبماندگی درس به خاطر حضور در منطقه را جبران کنم و امتحانات را بدهم و بعد عازم منطقه شوم. در یکی از همین روزهای اسفند سال ۶۲ بود و من در منزل داشتم درس میخواندم و حدود ساعت ۱۰-۱۱ صبح بود که در خانه را زدند و من رفتم درب را باز کنم. پس اینکه درب را باز کردم با صحنه عجیبی مواجه شدم. دیدم حسین با لباسی خاک آلود و حالتی تقریباً غیر طبیعی وارد شد. تا لحظاتی همینطور مات شدم به حسین چون اصلاً انتظار برخورد با این صحنه را نداشتم. مادرم هم انگار شوکه شده باشد، مات شده بود. حضور حسین بسیار غیرمنتظره بود ولی پس از دقایقی با همان حال خودش به حرف آمد.
«… دیشب در جزیره مجنون عملیات داشتیم. موج انفجار گرفتم. با هواپیما آمدم تهران. بردنم بیمارستان فیروزگر. از بیمارستان در رفتم اومدم خونه ….»
یادمه چیزی را که به مادر گفتم این بود حسین آخر شهید خواهد شد و مادرم هم این حرف رو تأیید کرد.
بعدازظهر یا فردای آن روز بود که برخی دوستانش که فهمیده بودند حسین تهران است برای دیدار آمدند منزل و شرح عملیات را برای آنان تعریف کرد و من آنجا بودم و می شنیدم که میگفت:
«… دشمن برای بازپسگیری جزیره مجنون پاتک سنگینی کرد. با لشگر زرهی و تانک وارد جزیره شده بود. به گردان مأموریت دادند که هر طور شده باید مانع پیشرفت دشمن بشود. وقتی وارد جزیره شدیم، تانکهای دشمن پاتک شدیدی کرده بودند. شلیک تیربارهای دوشکا دشمن دائم بر سر بچهها بود و طوری آتش می ریختند که جرات رویارویی نبود و همه زمین گیر شده بودند. بناچار بلند شدم. آرپی جی را از دست یکی از آرپی زنها گرفتم و رفتم سمت یکی از تانکها و با شلیک آرپی جی به یکی از تانکها و انفجار تانک به ناگاه تمام گردان یکجا بلند شدند و تکبیر گویان به سمت دشمن هجوم بردند. آن شب بچه ها توانستند حدود ۶۰ تانک دشمن را منهدم کنند و……»
عین این خاطره را مدتی بعد از عملیات خیبر که بنده توفیق داشتم چند ماهی در گردان زهیر از لشگر ۱۰سیدالشهدا(ع) در خدمت اخوی و سایر دوستان باشم از خود بچههای گردان بشنوم.
شهید حاج حسین اسکندرلو خیلی مورد علاقه بروبچههای جبهه و جنگ بود و جذبهای خاص و شجاعتی کم نظیر داشت و خیلیها او را شیر جبههها می دانستند و یکی از ویژگیهای خاص و کمنظیری که داشت این بود که به پیروی از پیامبر (ص) و امیر المومنین (ع)، خود مانند سایرین لباس رزم می پوشید که برخی از عکسهای موجود حاکی از آن است و به جرأت میتوانم بگویم که اغلب موارد در مواقع عملیات اولین کسی بود که با دشمن مواجه و درگیر میشد.. اینها مطالبی است که دوستان حاضر نیز آنها را گواهی میدهند .
قلم قاصر است از وصف شهیدان و خدا میداند که این مطالب را نه از سر اینکه برادرش هستم تعریف میکنم بلکه خواستم یادی از شهیدان داشته باشم زیرا شهید آنقدر بزرگ است که در حصر یک خانواده و یک ملت نیست بلکه فراتر از مکان و زمان است.
مردان بزرگ همیشه قلبی بزرگ و روحیه حالی دارند مردانی که با خدا خود ÷یمان بستند تا آخرین لحظه عمرشان همه وجودشان برای اسلام و امام و نظام باشد مردانی که در بدترین مواقع هجوم اهریمنها دیو را سر شکسته کرده و با عزت نفس به راه فی سبیل الله گام برداشتند . خوشا به حالشان و بدا به حال من رو سیاه