تو برای اسلام جان دادی
وقتی به خودت نارنجک بستی و زیر تانک رفتی، یاد امام را در دل داشتی و عکسش را در جیبت.
در آن دل شب به اروند زدی. میدانستی اروند خروشان است، کوسه دارد، آب سردش استخوان میترکاند؛ اما رفتی تا به گوش امام برسد که بچهها به خط زدهاند و دلش شاد شود.
حصر آبادان را شکستی چون امام گفته بود باید شکسته شود. امام نایب مولا بود و برای همین در وصیت نامهات نوشتی امام یادتان نرود.
وقتی اسیر شدی خواستند به امام بد بگویی. تو در میان چنگال آنان بودی اما به صدام ناسزا گفتی. نمیدانم بعد از آن با تو چه کردند، ولی هرچه کردند حاضر نشدی حتی به عکس امام که مرادت بود بیادبی کنی.
امام رهبرت بود، ولی فقیه بود و تو به ولایت فقیه اعتقاد داشتی. وقتی امام خود را سرباز اسلام میدانست دیگر تو چه کاره بودی. تو باید فدای اسلام میشدی.
نه…. تو برای آزادی نمیجنگیدی، تو در اوج اسارت آزادتر از همهٔ ما بودی.
برای آبادی نمیجنگیدی، چون اگر در خانهات مینشستی همه جا آباد میماند و دیگر موشکها به خانهمان نمیریخت و آنها را آوار نمیکرد.
برای شادی میجنگیدی؟؟!! هیهات! خوشترین دوران عمرت آن شبهایی بود که پوتین بچهها را واکس میزدی و لباسشان را میشستی. آن لحظه که سرت را در روی دامن مولایت دیدی و سلام کردی از همه شادهای عالم شادتر بودی. عجب لذتی میبردی وقتی نیمههای شب در قبری که خودت ساخته بودی کمیل میخواندی.
درد تو شادی و آزادی وآبادی نبود، بود؟! درد تو عظیمتر از اینها بود.
مادرت به خاطر ایران شاد و آزاد و آباد چهار فرزندش را به جبهه نفرستاد و به خاطر پیشرفت نیست که سالها کنج خانهات با کپسول اکسیژن سر کردی و سر میکنی. اگر فقط دنبال پیشرفت بودی و اگر میدانستند مشکل تو پیشرفت است که دو دستی تقدیمت میکردند، اصلا لازم نبود با آنها بجنگی. تو ۳۳ سال پیش توسعهٔ سیاسی و مردم سالاری و آزادی را یک جا بدست آوردی.
کاش بودی و فریاد میزنی تا بعضی از ما بفهمیم که تو برای اسلام رفتهای. میگفتی که رفتی تا دین برای ما که نسلهای بعد بودیم بماند.
تو میدانستی که شادی و آزادی و آبادی و استقلال و پیشرفت، ده و بیست و سی و چهل و پنجاهاند. اما حاکمیت اسلام صد است و اگر صد اجرایی شود نود هم پیش ماست.
این صد باید میماند، تا بشود آن را اجرا کرد. و تو برای صد جنگیدی.
برای صد دست در شناسنامهات بردی تا به جبهه بروی.
برای صد شکنجه شدی و در اسارتگاه کتک خوردی. برای صد پاره پاره شدی. برای صد زیر تانک رفتی، به اروند زدی، طعمه کوسهها شدی، در شلمچه و فکه در خونت غلتیدی و در طلائیه و مجنون پرپر شدی. تو برای صد، برای حاکمیت اسلام لابه لای برف کوههای جبهه غرب یخ زدی.
آری تو بزرگتر از آن بودی که برای کمتر از این، از جانت مایه بگذاری.
«تو برای اسلام جان دادی.»
منبع: وبلاگ شهادت
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.