شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
1
پاسخ
دیدگاه خود را ثبت کنید
دوست دارید به بحث ملحق شوید؟Feel free to contribute!
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
آخرین دیدگاهها
- گلستانی در قبل از عملیات بیت المقدس ۲ – منطقه ماووت
- فرهاد گلیج در انالله و انا الیه راجعون
- محمدكاظم بني اسدي در آلبوم گردان حمزه
- رهنما در آلبوم شهید نورالله پازوکی
- احمد آدینه خیرآبادی در مسعود مولایی
- احمد آدینه خیرآبادی در شهید حمید رضا شاه آبادی
- امیر در امیر جلالیان
- مسعود احتشامی در شهید سعید غلامی
- زهرا در آلبوم شهید موسی شعبانی
- محمدكاظم بني اسدي در شهید ابراهیم اصفهانی (فرمانده دلاور گردان عمار)
درخواست همیاری
آرزوی قلبی ما زنده نگهداشتن یاد و خاطره حماسهسازانی است که برای حفظ شعائر اسلامی، استقلال ارضی و حیثیت ملی، طی 8 سال دفاع مقدس و حتی در جبهه سازندگی پس از آن دوران، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ مسلماً این امر محقق نخواهد شد مگر بازماندگان آن دوران طلایی و خانواده محترم آنان ما را در هر چه پربارتر شدن مطالب این سایت یاری رسانند.
تماس با ما:
info@gordanhamze.ir
f.mehdibarzi@gmail.com
شب شام غریبان شهادت امام سجاد علیه السلام مراسمی در حسینیه شهید حاج همت تهران تحت عنوان یادبود ذاکرین و مداحان شهید شهر تهران برگزار شد.جای همه دوستان خالی البته حاج اقا امینی فرمانده محترم گردان هم حضور داشتند.خاطرات خیلی جالبی از مداحان شهید گفته شد..چون بعداز جنگ این اولین بار بود که به این عنوان مراسمی برگزار میشد خیلی از بچه های قدیمی لشگر هم اومده بودند گه همرزم شهید همت و متوسلیان خاطرات جالبی رو بیان کردند ازجمله شیخ حسین انصاریان فرمودند……در مشهد قرار بود با شهید غلامعلی رجبی در روز عرفه مشترکا دعا رو بخونیم که شهید غلامعلی بطور ناگهانی به من گفت که باید برم و به عملیات مرصاد برسم دعا رو نخونده عازم جبهه شدند وقتی توی گردان ازش میپرسند که چطور شد اومدی گفته بود توی برنج ته دیگش از همه چیزش خوشمزه تره من اومدم اون ته دیگه رو بخورم که تو همون عملیات اخر یعنی مرصاد شهید میشن…………حاج عباس برقی هم تعریف میکردند شهید متوسلیان یکروز به حاج عباس میگه ……..دیشب یک نفر با لباس فرم سپاه اومد جلوی چادر به من گفت حاج احمد غصه نخور تو عملیات فتح المبین پیروز میشین بعدا میری لبنان و دیگه از اونجا بر نمیگردی حاج عباس میگه ما اینو جدی نگرفتیم و اصلا یادمون رفت تو عملیات پیروز شدیم و بعدا رفتیم سوریه واماده پیکار با صهیونیستها که حضرت امام پیام دادند راه قدس از کربلا میگذره و ما قرار شد برگردیم توی لبنان مقری داشتیم با وسایلی که باید بر میگردوندیم هر چی به حاج احمد گفتیم که شما نرو بچه ها میرن همه چیز رو جمع و جور میکنند گوش نکرد یه قران کوچیک داشت باز کرد و خوند و گفت خودم باید برم و رفت………..ما منتظر موندیم چند ساعت شد چند روز یکدفعه من یاد حرفهای اون روز حاج احمد افتادم که به من گفته بود و من تا حالا فراموش کرده بودم با خودم گفتم چه جوری به شهید همت بگم…وقتی گفتم شهید همت خیلی ناراحت شد و گفت چرا زودتر نگفتی اماده رفتن به ایران بشین حاج احمد دیگه بر نمیگرده ایران اون هر چی بگه درسته واون شخص با لباس فرم که این وعده رو به حاج احمد داده بود حتما …………….خلاصه مجلس خیلی خوبی بود انشاالله باز هم تکرار بشه شادی روح همه شهدا صلوات
—
سلام برادر گلستانی
مرسی که زحمت کشیدید و برامون نوشتید و ارسال کردید
روح داداشی بزرگوارتون و مادر گرامیتون شاد باشه
باز هم ممنون