وصیت نامه شهید حسن پناهی

610

«بعضی ها فکر می کنند که همیشه شاهد مرگ دیگران هستند و خود نمی میرند و آنها چه سخت در اشتباهند. بشتابیم تا بساط معامله با خدا هست استفاده کنیم

که هر چه بیشتر در این دنیا باشیم، بیشتر غرق می شویم.»

من المومنین رجال صدقوا ما عاهداوا…. علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینظر و ما بدلو تندیلا

از مومینن مردانی هستند که پیمانی که با خدای خویش بستند وفا کردند پس عده ای  بر این ماندند ( تا شهید شدند) و عده ای نیز ( به انتظار شهادت ) ایستادگی کردند و هیج رای خود را تغییر ندادند .

                                                                   ( سوره احزاب ۲۲)

با سلام به یگانه منجی عالم بشریت امام زمان و نایب بزرگوارش امام خمینی و با امید به اینکه کارهایی که در این دنیای فانی انجام می دهیم خالصا برای خدای باشد وصیتنامه خود را آغاز می کنم.

منظور از شهادت در حقیقت اهداء کردن جان ناقابل و بی ارزش است که ما بندگان خدا آن را آنقدر دوست می داریم که بعضی مواقع غافل می شویم که این جان را همان کسانی که به ما داده هر موقع که بخواهد می تواند بگیرد، پس چه بهتر که خود انسان آن را اهداء نماید و به خدا هدیه کند و در واقع با خدا معامله نماید همانطور که خود می فرماید:

ان الله من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه

بدرستی که خدا جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریداری می کند

بعضی ها فکر می کنند که همیشه شاهد مرگ دیگران هستند و خود نمی میرند و آنها چه سخت در اشتباهند. بشتابیم تا بساط معامله با خدا هست استفاده کنیم که هر چه بیشتر در این دنیا باشیم بیشتر غرق می شویم.

خدایا مرا ببخش که دیر آمدم

خدایا نظری به این بنده ات کن و آرزوی چند ساله مرا بر آورده سازی واقعا خوشحال میشوم

خدایا  عاجزانه از تو می خواهم که بر من منت گذاری و مرا  جز بندگان صالح خودت قرار دهی …

چونکه خودت فرمودی یا ایتها انفس المطمئنه ارجعی الا ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی

ای نفس بیاد خدا آرمیده باز گرد بسوی پروردگارت خشنود و راضی پس داخل شو در بندگانم و داخل شو در بهشت

خدایا حال من برگشتم بسوی تو و می خواهم همیشه پیش تو مولا ی خوبم باشم

مولا جان بیا و این جان ناقابل را از من که خالصانه و آگاهانه اهداء می نمایم بپذیر

در آخر سخنی با دوستانم و آشنایانم دارم که اولا برای من دعا کنید و حلالم کنید و این را می گویم که در جبهه شرکت کنید زیرا که واقعا همه چیز در اینجاست و خدا را واقعا می شود اینجا دید و امام را تنها نگذارید و گوش بفرمان امام باشید و فقط در خط امام باشید و هرکس که از من طلبی یا چیزی می خواهد به خانه ما مراجعه نماید.

آگاه باشید و فقط در خط امام باشید و هرکس که از من طلبی یا چیزی می خواهد به خانه ما مراجعه نماید و آن را طلب کند و در آخر از کلیه کسانی که راهنما و استاد و معلم من بوده اند تشکر می کنم.

صحبتی دارم با خانواده خود

پدر و مادر عزیزم از شما تشکر می کنم که برای من رنج فراوان بردید مرا تربیت کردید و باز صدها بار تشکر می کنم که مرا در این راه قرار دادید.

پدر عزیزم من افتخار می کنم که همچون شما پدری دارم ولی می دانم که من برای شما کاری نکردم و بقول معروف نتوانستم عصای دست شما باشم ولی می دانم که ناراحت نمی شوی.

انشاالله چون مرا به خدا دادید و اجرتان را هم خدا می دهد و بعد از شهادتم صبر کنید و استوار و مقاوم بایستید تا هیچکس فکر نکند که شما خانواده شهدا و کلیه مسلمانان به سادگی دست از اسلام بر میدارید. مادر عزیزم شما نیز مرا ببخشید و حلالم کنید. من می دانم که هر مادری خوشبختی فرزند خود را می خواهد و لی مادر بخدا قسم می خورم که من شهادت را بهترین خوشبختی می دانم و خداوند بر شما صبر عظیم عنایت کند … تا بعد از شهادت من بیشتر برای خدا کار کنید و از برادر و خواهرم می خواهم که در هیچ شرایطی اسلام را تنها نگذارند و بر خلاف میل اسلام عمل ننمائید و به جبهه بیائید و خدمت کنید و فرزندانتان را هم مانند خدمتگزاری برای اسلام تربیت کنید و در آخر حدود ۲ ماه روزه دارم و حدود ۳ ماه نماز و تا آنجا که یادم هست بدهکاری نداشتم ولی هرکس که پولی را بابت من طلب کرد به او بدهید و از همه برای من حلالیت بطلبید و تا میتوانید برایم قرآن بخوانید .

حسن پناهی

برای امام دعا کنید

1 پاسخ
  1. مهدی
    مهدی گفته:

    ((خوشا آنان که با شور حسینی شهادت را پذیرفتند و رفتند ))
    خدا نیاور هرگز لحظه ای را که جز با نام توآغاز کنم و جز تو فکری در سر بپرورانم ،
    خدایا جهاد را با نام تو آغاز کردم زیرا تو خالقی و من مخلوق . من مخلوقم و تو بزرگ ، من کوچکم و اما تو معبود و من کوچک عابد !
    خدایا به جبهه آمده ام تا در نماز خون با تو سخن گویم زیرا که میل پر کشیدن به سوی تو لحظه ای رهایم نمی کند خدایا آمده ام تا بار دیگر اسماعیل وار همچون هزاران شهید ، جان خود را نثار این انقلاب کنم ، خود قربانی شوم تا شاید شمعی فروزان و مشعلی سوزان برای پوینده گان راه تو باشم .
    خدایا آمده ام تا در مکتب شهادت درس آزادگی بیاموزم و خود را از بندهای دنیا که هر لحظه زنجیر اسارت را بر پای انسان محکمتر می کند برهانم و به سوی تو بیایم تا آزاد شوم .اینها همه مناجاتی است که شهداءعمیقا با خدای خود داشتند وبواسطه همین مناجات با معبود دنیارا سه طلاقه کرده بودند،شهید پناهی یکی از این هزاران شهید بود.
    یادمه درعملیات کربلای۵با چه رشادتی با دشمن زبون مجنگید،این شهید اسوه شجاعت بود،بچه هایی که تو این عملیات بودند میدونند!عراق با تمام قوا برای مقابله با لشکریان ما وارد عمل شده بود،اون روزا ما با استعداد بیش از ۵۰۰نفر ازگردان حمزه درشبی پراز هیاهو ورگبار گلوله وبا پشتیبانی توپخانه که یه لحظه دست از آتیش نمکشید وارد خط دشمن شدیم از هر سو مث بارون رو سرمون گلوله میبارید بقول بچه جبهه ایها ظاهرا عراقی ها تعداد زیادی افغانی رو گذاشته بودند بالا سر توپخونشون وخمپاره هاشون رو پر میکردند.وبه نوعی کنتورات گرفته بودند،ساعت ۱نیمه شب از شدت آتیش تهییه دشمن خواب کوفتمون شد
    بخاطر اینکه دم دست فرمانده باشم همون ورودیه سنگر اجتماعی کنار دیگر همسنگرا خواب بودم ،با سرو صدای این آتیش ازخواب پریدم وسریع خودم بیرون سنگر روجاده !!فک میکردم فقط این منم که خواب زده شدم ،نه بابا شهید آذری فرماندمون،فرمانده گروهان ۲و ۳تا معاوناش هم بیرون بودندمثل شهید آقاجانی ،مرحوم آروویی ومعاون سوم همین شهید شجاع حسن رو میگم!!!بگذریم،اگه اشتباه نکنم،حدودای ساعت۴صبح یا ۵بود که دستوری صادر شدمبنی براینکه سریعا گروهان ۲باید با تمام توانش بسمت جلو حرکت کنه،چرا؟؟چون عراقی ها پاتک سنگینی کردن ،وبچه ها توی محاصره گیر کردن ،خلاصه سریع همه گروهان رو با کمک شهید چراغعلی با خبر کرده وبچه ها آماده تو جاده بخط شدند،طولی نکشید اف چارچرخ ها(وانت تویوتا) هم اومدند،جالب این بود تویوتاها سقف نداشتند،وقتی از راننده پرسیدیم این چه بلایی سر این ماشینا اووردید خندیدند ومثل آدمای عاقل اندر سفیه بما گفتند مث اینکه خبر ندارید،مام که عجول گفتیم!!نه مگه چه خبره؟؟گفت یه قسمت از خط که جدیدا تو همین عملیات به سه راه شهادت نامگذاری شده تو دید تانکهای دشمنه وهر جنبنده ای ازاونجا رد میشه هدف مستقیم گلوله تانک قرار میگره وتموم…بم….با این تصویر سازی آمپر روحیمون از ۱۰۰اومد زیر صفر زیر لب یه زمزمه ای کردیم واشهدمون رو خوندیم ،وقتی همه سوار شدنداولین ماشین که منو وبیسمچی وفرمانده وچنتا از بچه های دسته ۱توش بودند با یه فاصله ۳۰۰متری راه افتادیم،تویوتا با سرعت بیش از ۸۰کیلومتر بسمت خط مقدم حرکت کرد،هرچی جلوتر میرفتیم خمپاره های بیشتری تو مسیر وکناره جاده منفجر میشد.وقتی به سراه شهادت رسیدیم،روی یکی از تابلوهای تبلیغات نوشته بو””لبخند بزن برادر””واقعا جای لبخند داشت،ازترس داشتیم میمردیم،با همون سرعت که همه جا رو دود وآتیش گرفته بود با یکی از همین خودروها که مورد اصابت قرار گرفته بود تصادف کرده وهرکسی یه طرف افتاد.سریع تو همون هیاهو بخط شده وپشت سر شهید آذری با یه نظم خاصی شروع به دویدن کردیم،اولین خاکریز رو که دیدیم واردش شدیم،ولی گویا خبری از بچه های گروهان ۳ نبود وبا تجربه ای که فرماندمون شهید آذری داشت به یه طرفتالعینی تغییر مسیر داده ودوباره به سمت جلو حرکت کردیم،وارد یه خاکریز دوجداره شدیم ،همه جا دود بود وآتیش به سرعت به دستور فرمانده بسمت خاکریزی که قبلا زده شده بود پناه برده وبا یه فاصله ۲متری از هم موضع گرفته وتونستیم با بچه های تخریب دست بدیم(منظورحضورمون رو در خط مقدم تثبیت )کرده باشیم،هوا هنوز گرگ ومیش بود ،کمی که به خودمون اومدیم متوجه شدیم که عراقی ها دورمون زدند وهمون سیل بند یا خاکریز اول رو که داشتیم اشتباهی واردش میشدیم رو به اشقال خودشون درآوردند وبا سلاح های سبک ومارو مورد هدف قرار میدن،البته دیگه مجال این نیست که درباره محاصره صحبت کنم،با همین وضعیت تا ساعت ۱۱صبح با تمام وجود جنگ نمایانی کردیم ودشمن ذلیل شده رو یا کشتیم ویا اسیر کردیم، واز تعداد۱۲۶نفر آمار نیروهای گروهان ۲فقط ۳۰نفر زنده موندند وبقیه یا شهید شدند ویا مجروح.تواون شبهایی که تو خط بودیم عراق ۲پاتک دیگه انجام داد،ولی موفق به شکستن خط مستحکم ما نشد،واقعا بچه ها دلاورمردانه میجنگیدند،ودرمقابل تانکهای تی ۷۲ دشمن ونیروهای گارد ریاست جممهور عراق که هل هله کنان حماه میکردن ایستادند ونگذاشتند که خاکریز حد لشکر ۲۷ محمد رسولاالله(ص)سقوط کنه،یه شب ازهمین شبها سرد وپر التهاب تو تاریکی شب دیدم شهید حسن پناهی یکی رو کول کرده واز خاکریزی که پشتش بودیم بالا آومد وقتی ماجرا رو ازش جویا شدم گفت:هرشب تا صبح با هماهنگی برادر آذری از خط خودمون جدا میشه واز تاریکی شب استفاده میکنه وهدایی که درمرحله اول عملیات شهید شدند وبدن مطهرشون جامونده رو کول میکنه ومیاره تا مرهمی باشه بر دل مادران چشم انتظار فرزند،اینهمه سرتون رو درد آوردم تا به نکته برسم که بگم این شهید والامقام روزا میجنگید وشبهایی که کمی آتیش دشمن کم میشد خواب رو برخودش حروم کرده بود وشهدای جامونده رو برمیگردوند.روحش شاد وراهش مستدام باد.از مدیریت محترم سایت خواهشمندم پس از انجام ویرایش های لازم در صورت صلاحدید بار گذاری نمایند.ممنون

    ممنون از شما و سایر دوستان گردان که خاطرات خوبتون رو برامون میفرستید

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.