1
پاسخ
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
لینک های جالب
در اینجا چند لینک جالب برای شما گذاشته ایم. لذت ببرید! :)درخواست همیاری
آرزوی قلبی ما زنده نگهداشتن یاد و خاطره حماسهسازانی است که برای حفظ شعائر اسلامی، استقلال ارضی و حیثیت ملی، طی 8 سال دفاع مقدس و حتی در جبهه سازندگی پس از آن دوران، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند؛ مسلماً این امر محقق نخواهد شد مگر بازماندگان آن دوران طلایی و خانواده محترم آنان ما را در هر چه پربارتر شدن مطالب این سایت یاری رسانند.
تماس با ما:
info@gordanhamze.ir
f.mehdibarzi@gmail.com
باز کن بر روى من آغوش جان را اى بقیع
تا ببینم دوست دارى میهمان را اى بقیع
خاکى اما برتر از افلاک دارى جایگاه
در تو مىبینم شکوهِ آسمان را اى بقیع
پنج خورشیدِ جهانافروز در دامان تست
کردهاى رشک فلک این خاکدان را اى بقیع
مىرسیم از گرد ره با کوله بار اشک و آه
بار ده این کاروانِ خسته جان را اى بقیع
بیت الاحزان بود و زهرا، هیچ کس باور نداشت
تا کنند از او دریغ آن سایبان را اى بقیع
عاقبت از جور گلچین، سایه این گل شکست
در بهاران دید تاراج خزان را اى بقیع
گرچه باغ یاس او پُر شد ز گلهاى کبود
با على، زهرا نگفت این داستان را اى بقیع
سیلى گلچین چو گردد با رخ گل آشنا
بلبل از کف مىدهد تاب و توان را اى بقیع
حامل وحى الهى، گاهِ ابلاغ پیام
بوسه مىزد بارها آن آستان را اى بقیع
اى دریغا روز روشن، دشمنِ آتش فروز
بى امان مىسوخت آن دارالأمان را اى بقیع
قهر دشمن آنقدر دامن به آتش زد، که سوخت
عاقبت آن طایر عرش آشیان را اى بقیع
اى دریغا در میان شعله، صاحبخانه سوخت
سوخت این ناخوانده مهمان، میزبان را اى بقیع
دیگر از آن شب على از درد، آرامى نداشت
داده بود از دست چون آرام جان را اى بقیع
با دلى لرزان، ز بلبل پیکر گل را گرفت
یاد دارى گریههاى باغبان را اى بقیع
لرزه مىافتد به جانت، تا که مىآرى
به یاد لرزش آن دستهاى مهربان را اى بقیع
جز تو غمهاى على را هیچ کس باور نکرد
مىکشى بر دوش خود بارى گران را اى بقیع
باز گو با ما، مزار کعبهی دلها کجاست
در کجا کردى نهان آن بىنشان را اى بقیع
قطرهاى، اما در آغوش تو دریا خفته است
کردهاى پنهان تو موجى بیکران را اى بقیع
چشم تو خون گرید و «پروانه» مىداند کجاست
چشمه ی جوشان این اشکِ روان را اى بقیع