ابوتراب

امروز در وب برادر صاحبقرانی یه پست دیدم تحت عنوان خوابیدن به رسم ابوتراب

ابوتراب یکی از القاب حضرت علی (ع) بوده و بعد فکر کردم همونطور که در وب مذکور ذکر شده،  این لقب رو میشه به خیلی از بچه رزمنده ها داد که وقتی هیچ امکاناتی برای رفع خستگی نبود، در هر شرایطی به خواب می رفتند.

امشب که در آلبوم گردان، دنبال یه عکس خاص می گشتم، این عکس شهید احمدیزاده رو دیدم که گواهی از حضور یکی از این ابوترابها در جبهه دفاع مقدس بود….

روحش شاد و یادش گرامی

199

2 پاسخ
  1. گلستانی
    گلستانی گفته:

    این خوابهای این شکلی که ادم خودش غش کنه و خوابش ببره خیلی کیف داره …………… یادم میاد تو عملیات کربلای پنج یه شب که درگیری شدیدی داشتیم تو دژ با عراقیها طوری که حاج امینی با بیسیم به من گفت چند تا ار پی جی زن بردار و برو اون طرف خاکریزامون تانکهاشون رو بزن و برگرد که خدا خواست و خود تانکها به سمت خاکریز ما اومدند و اون شب ما تقریبا چهار پنج تا از اون تانک خوشگلهاشون رو زدیم ….نیمه های شب با برادر بابالویی به سنگرهای بچه ها سرکشی میکردیم که خدای ناکرده خوابشون نبره ………..اخه عراقیها به ما خیلی نزدیک شده بودتد و تقریبا مثل نقل و نبات برای همدیگه نارنجک می انداختیم………….. من یه کلت منور داشتم که در مواقع ضروری از اون استفاده میکردم ..اون شب خیلی خسته شده بودیم با برادر بابالویی قرار گذاشتیم نوبتی یه چرت چند دقیقه ای بزنیم …یه سنگر حفره ای پیدا کردیم دوتایی به زور توی اون روبروی هم نشستیم طوری که زانوهامون مماس با همدیگه بود قرار شد اول بابالویی بخوابه ..فکر کنم چهار پنج دقیقه بیشتر نخوابید و بیدار شد نوبت من شد که بخوابم البته همانطور نشسته دیگه …کلت منور رو دادم به بابا لویی و چشمهام رو روی هم گذاشتم چه لذتی داشت فکر میکنم جند ثانیه طول کشید تا بخوابم تو رویای خواب بودم که با صدای شلیک همراه با سوزش و گرمای شدیدی روی سرم از خواب پریدم عجب صحنه ای بود وحشت کردم تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده وقتی من خوابیدم بابالویی هم برای چند ثانیه خوابش میبره و دستش میره رو ماشه کلت منور و اون رو شلیک میکنه که از روی سر من رد میشه و……………از بابالویی پرسیدم چی شد خواب ماکه چند ثانیه بیشتر طول نکشید اون گفت:ولی این چند ثانیه برای من مثل چند ساعت بود من تو خواب رفتم به همه بچه ها تو سنگرهاشون سرکشی کردم و برگشتم و بعد هم یه منور به سمت عراقیها شلیک کردم …. اون شب کلی با هم خندیدیم اصلا به ما خواب نیومده پانزده روز پاتک عراقیها به ما حتی فرصت نداد که پوتین از پاهامون در بیاریم ویا ابی به صورتمون بزنیم خیلی اون شبها با صفا بود ……یادش بخیر ………. یاد باد ان روزگاران یاد باد

    پاسخ
  2. sahar
    sahar گفته:

    آقای گلستانی مثل اینکه شما موقع شهادت شهید حاج ابوالحسن پیشش بودین میشه اگه خاطرات بیشتری توی ذهن دارید توی وبلاگش بنویسید؟
    ممنون

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.